معنی لیموی فرنگی
حل جدول
لمون
لغت نامه دهخدا
لیموی ترش. [ی ِ ت ُ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) لیموترش. نوعی لیمو. و رجوع به لیمو شود.
لیموی آب
لیموی آب. [ی ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نوعی لیموترش و لیموی آب شیراز در عطر و پرآبی منحصر است. و رجوع به لیمو شود.
لیموی عمانی
لیموی عمانی. [ی ِ ع ُم ْ ما] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) لیموعمانی. نوعی لیموی ترش خاص عمان و جنوب ایران. و رجوع به لیمو شود.
لیموی شیرین
لیموی شیرین. [ی ِ شی] (ترکیب وصفی، اِمرکب) لیموشیرین. نوعی لیمو. و رجوع به لیمو شود.
فرنگی
فرنگی. [ف َ رَ] (ص نسبی) منسوب به فرنگ. اروپایی. افرنجی. (یادداشت بخط مؤلف). اروپایی. مسیحی. (حاشیه ٔ برهان چ معین):
چنانکه تا به قیامت کسی نشان ندهد
بجز دهان فرنگی و مشک تاتاری.
سعدی.
خط ماهرویان چو مشک خطایی
سر زلف خوبان چو درع فرنگی.
سعدی.
چو ترک دلبر من شاهدپشنگی نیست
چوزلف پرشکنش حلقه ٔ فرنگی نیست.
سعدی.
ترکیب ها:
- توت فرنگی. فرنگی باف. فرنگی دوز. فرنگی ساز. فرنگی مآب. فلفل فرنگی. کلاه فرنگی. گوجه فرنگی. هویج فرنگی. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود.
|| (اِ) یک تن از مردم اروپا. (یادداشت بخط مؤلف).
فرنگی باف
فرنگی باف. [ف َ رَ] (نف مرکب) آنکه بطرز فرنگی ها چیز میبافد. || (ن مف مرکب) پارچه یا هر منسوج دیگر که بشیوه ٔ فرنگی بافته شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
گویش مازندرانی
گوجه فرنگی
فرهنگ معین
(~.) (ص نسب.) منسوب به فرنگ، اروپایی.
فرهنگ عمید
از مردم فرنگ، اروپایی،
تهیهشده یا نشئتگرفته از اروپا: نخودفرنگی، گوجهفرنگی،
رایج در اروپا،
فارسی به عربی
اوروبی
معادل ابجد
456